سراغ من که نمیان!
تنها توی اتاق نشسته بودم و داشتم به موجودات ترسناک فکر میکردم، خب اونا شاید واقعی باشن ولی سروقت من یکی که نمیان!
در همین حال و هوا بودم که صدای برادرم از پذیرایی شنیده شد که میگفت: یه لیوان آب برای من بیار.لطفا
از اتاق رفتم بیرون خواستم به سمت پذیرایی حرکت کنم که برادرم از پست سرم بهم گفت: نرو!
اما برادر من 2 سال پیش در آتش سوزی مرده بود!!!